جادوی کلام

http://tradea.org/uploads/o/orodism/1542.jpg

پدر فلسفه اردیسم "حکیم ارد بزرگ"

جمله بسیار عبرت آموزی دارد او می گوید : (از مردم غمگین نمی توان امید بهروزی و پیشرفت کشور را داشت .) و در جای دیگر می گوید : (آنکه شادی را پاک می کند ، روان آدمیان را به بند کشیده است . )
شادی پی و بن شتاب دهنده رشد و بالندگی جامعه است شاید اگر این موضوع مورد توجه سلوکیان غم پرست و جنگجویان عرب و مغولهای متجاوز بود دامنه حضور آنها در سرزمین های تحت سیطره شان بیش از آن می شد که امروز در تاریخ می خوانیم .
آنچه ایرانیان را محبوب جهانیان نموده وجود خصلت شادی و بزم در میان آنان در طی تاریخ بوده است . خویی که با سکته هایی روبرو بوده اما پاک شدنی نیست . شادی ریشه در پاک زیستی ما دارد برای همین استثمارگر و یاغی نشدیم چون شادی را در دوستی دیدیم همانگونه که ارد بزرگ می گوید : (شادی کجاست ؟ جایی که همه ارزشمند هستند .) عزت و احترام هم را حفظ می کنیم و یکدیگر را دوست می داریم و به حقوق خویش و هم میهنانمان احترام می گذاریم اینست مرام ما ایرانیان ...

نوشته شده در چهار شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 1:40 توسط جادوگر| |

روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود ، نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد .سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید.در همان لحظه .....


ادامه مطلب
نوشته شده در چهار شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 1:50 توسط جادوگر| |

چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند.

بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چقدر عمیق است به دو قورباغه دیگر گفتند: که دیگر چاره ای نیست شما به زودی خواهید مرد.


ادامه مطلب
نوشته شده در چهار شنبه 23 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 1:48 توسط جادوگر| |

اگر در این دنیا خودت را در جاده ی زندگی گم کنی،

در آن دنیا در می یابی ، که بر صراط مستقیم  زندگی نکرده ای؛

در شلوغی های زندگی خودت را پیدا کن ...

مگذار این غبار تو را به دست غیر بسپارد

دستی ببر و " خودِ غبار گرفته ات " را از زمین بردار

دستی بر آن بکش و غبارش را بتکان

با گذشت اینهمه سال ،

باز درخشندگی اش متعجبت می کند.

خویش را پیدا کن ...

قبل از آنکه دیر شود

خیلی نمی خواهد دور بروی،

جایی همین نزدیکی ها را بگرد ...

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 1:59 توسط جادوگر| |

دلت را بتکان!

غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن...

 

دلت را بتکان!

اشتباه هایت وقتی افتاد روی زمین، بگذار همانی....


ادامه مطلب
نوشته شده در سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 23:32 توسط جادوگر| |


پیاده در شطرنج وقتی مسیر رو طی میکنه و با موفقیت به آخر میرسه ، وزیر میشه ...

کاش آدمهای پیاده، وقتی.....



ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:23 توسط جادوگر| |

یادتون می آد، وقتی بچه بودیم گاهی با هم دعوا می کردیم

و بزرگ ها می گفتند بچه ها همدیگر رو دوست داشته باشید. با هم خوب باشید!

فکر می کنم حالا هم که بزرگ شدیم باید یکی پیدا شه هر چند وقت یکبار اینو بهمون یادآوری کنه....

نوشته شده در چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 20:26 توسط جادوگر| |

فرشته کنار بسترش آمد و قرصی نان برایش آورد و گفت: چیزی بخور! پسرک رنجور، سال هاست که چیزی نخورده ای. گرسنگی از پای درت می آورد.ما چیزی نمی خوریم چون فرشته ایم و نور می خوریم. تو آدمی و آدم ها بسته نان و آبند.

پسرک رنجور لبخند زد، تلخ و گفت: تو فرشته ای و نور می خوری، ما هم آدمیم و گاهی به جای نان و آب، غیرت می خوریم. تو اما نمی دانی غیرت چیست، زیرا آن روز که خدای غیور غیرت را قسمت می کرد تو نبودی و ما همه غیرت آسمان را با خود به زمین آوردیم.
فرشته گفت: من نمی دانم اینکه می گویی چیست، اما هر چه که باشد ضروری نیست، چون گفته اند که آدم ها بی آب و بی نان می میرند. اما نگفته اند که برای زندگی بر زمین ، غیرت لازم است.
پسرک گفت: نگفته اند تا آدم ها خود کشفش کنند. نگفته اند تا آدم ها روزی بپرسند چرا آب هست و نان هست و زندگی نیست؟
نگفته اند تا آدم ها بفهمند آب را از چشمه می گیرند و نان را از گندم. اما غیرت را از خون می گیرند و از عشق و غرور.
فرشته چیزی نگفت چون نه از عشق چیزی می دانست و نه از خون و نه از غرور.
فرشته تنها نگاه می کرد.
پسرک به فرشته گفت : بیا این نان را با خودت ببر. هیچ نانی دیگر ما را سیر نخواهد کرد. ما به غیرت خود سیریم.

نوشته شده در دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 19:28 توسط جادوگر| |

Design By : topblogin.com