جادوی کلام
روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملافه سفید تمیزی که چهارطرفش زیر تشک بیمارستان جمع شده است ، قرار می گیرد و آدم هایی که سخت مشغول زنده ها و مرده ها هستند ، از کنارم عبور می کنند . لحظه ای فرا خواهد رسید که دکتر می گوید مغز من از کار افتاده است و به هزاران دلیل زندگی ام رو به پایان است . در چنین روزی تلاش نکنید به شکلی مصنوعی و با استفاده از دستگاه زندگی ام را به من باز گردانید . این را بستر مرگ ننامید . بگذارید آن را بستر زندگی بنامم و جسمم به دیگران کمک کند که به حیات خود ادامه دهند. اگر آنچه گفتم انجام دهید ، همیشه زنده خواهم ماند. چه تقابل عجیبی ست ... به دنیا می آییم ولی به آخرت می رویم ؛ آری برای رسیدن به آخرت باید از دنیا گذشت ... برای چراغ های همسایه هم نور آرزو کن، بی شک حوالی ات روشن تر خواهد شد ... گاه می شود انسانیت را تکثیر کرد و به شیشه احساس چسباند! خدای خوبِ من؛ در پایانه ی شلوغ دنیا، بی تو خسته و سرگردانم در این ناکجاآباد ، بدنبال بلیطی می گردم که من را به تو برساند ... قیمتش را محبت تو درج کرده اند نمیدانم این قلب سیاه را قابل میدانند یا نه ! اشکهایم کوچکند و سیاهی هایم بزرگ آه که در این گستره چه ناتوانم دستی برآر و قلبم را از غیر خودت بتکان؛ میدانم ، دستان مهربانت سیاه نمیشوند ، اما قلبی را درخشان خواهی کرد قلبی که آن را خرج رسیدن به تو خواهم کرد وه که عطرِ دستانِ معطرت چقدر نزدیکند ، انگار همیشه اینجا بوده اند ... بر آنکه با سرمایه اش فقط زمین می خرد؛ روزی خواهد آمد که با خود بگوید : برای چنین روزهای مبادایی، کاش قطعه ای آسمان می خریدم ...
چشم هایم را به کسی بدهید که هرگز طلوع خورشید ، چهره یک نوزاد و شکوه عشق را در چشم های یک زن ندیده است .
قلبم را به کسی بدهید که درقلبش تنها خاطرات دردناک و آزار دهنده دارد .
خونم را به نوجوانی بدهید که در تصادف اتومبیل نجات یافته است و کمکش کنید تا زنده بماند و نوه هایش را ببیند .
کلیه هایم را به کسی به کسی بدهید که زندگی اش به دستگاهی نیاز دارد که هر هفته خونش را تصفیه کند .
استخوان ها ، عضلات ، سلولها و اعصابم را بردارید و به پاهای کودکی فلج پیوند بزنید .
اگر لازم شد سلولهای مغزم را بردارید و بگذارید به رشد خود ادامه دهد تا با آنها پسرک لالی بتواند با صدای بلند فریاد بزند و دختر ناشنوایی صدای باران روی شیشه اتاقش بشنود.
آنچه از من باقی می ماند بسوزانید و خاکسترش را به دست باد بسپارید تا گل بروید .
اگر قرار است چیزی از من دفن کنید ، بگذارید اشتاباهات ، ضعف ها و تعصباتم باشد. گناهانم را به شیطان و روحم را به خدا بسپارید . اگر گاهی دوست داشتید از من یاد کنید، عمل خیری انجام دهید یا به کسی که محتاج کمک تان است ، کلام محبت آمیزی بگویید .
نویسنده : رابرت.ن. تست
Design By : topblogin.com |