جادوی کلام

وقتی که دیدش از ترس و تعجب جا خورد.

با وحشت گفت : چه بیخبر اومدی ... ولی من که آمادگی ندارم ...

در جوابش و با تعجب گفت : چندان بیخبر هم نیومدم.

موهات قرار بود با سفید شدنشون سفیری باشند حامل این پیام :

من دارم میام .

نگاهش به  قلمو و رنگ مویی افتاد که عمری رنگش کرده بودند تا یک واقعیت رو نبینه

واقعیتی بنام رفتن ..

نوشته شده در جمعه 23 تير 1391برچسب:,ساعت 2:32 توسط جادوگر| |

شنیدم که خدا به انسانی که در میان وسوسه هایش به دام افتاده بود خطاب کرد و گفت:

ما به تو از رگ گردن نزدیکتریم...

در شگفت ماندم که اگر این نزدیکی تو به دشمنانت است، پس نزدیکی ات به دوستانت چه اندازه خواهد بود!

نوشته شده در یک شنبه 12 تير 1391برچسب:,ساعت 3:34 توسط جادوگر| |

پروردگارم! نيرويي عطايم كن، تا در هر گل سرخ ابديت را ببينم؛
در هر غنچه فردا را،
در هر بارش برف فروردين موعود را، و در هر طوفان ميراث رنگين‌كمان‌ها را...

آن هنگام كه بر من لبخند مي‌زنند.

نوشته شده در یک شنبه 12 تير 1391برچسب:,ساعت 3:13 توسط جادوگر| |

زیبا ترین دریا...

         دریایی است که هنوز در آن نرانده ایم

زیباترین کودک....

         هنوز شیرخواره است

زیباترین روز ...

         هنوز فرا نرسیده است

و زیباترین سخنی که میخواهم

            با تو گفته باشم...

                  هنوز بر زبانم نیامده است...

نوشته شده در پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:,ساعت 22:31 توسط جادوگر| |

Design By : topblogin.com