رفتنی! وبلاگ


جادوی کلام

وقتی که دیدش از ترس و تعجب جا خورد.

با وحشت گفت : چه بیخبر اومدی ... ولی من که آمادگی ندارم ...

در جوابش و با تعجب گفت : چندان بیخبر هم نیومدم.

موهات قرار بود با سفید شدنشون سفیری باشند حامل این پیام :

من دارم میام .

نگاهش به  قلمو و رنگ مویی افتاد که عمری رنگش کرده بودند تا یک واقعیت رو نبینه

واقعیتی بنام رفتن ..



نظرات شما عزیزان:

Kiana_E.B
ساعت11:15---4 مرداد 1391
قشنگ بود.مرسي.
راستي ممنون كه به وبم سر زديد.بازم بيايد خوشحال ميشم


پرستوی مهاجر
ساعت22:29---23 تير 1391
مفهوم زندگی در نهاد خودش نهفته است، زندگی شعله شمعی است در بزم وجود، که به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است …


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در جمعه 23 تير 1391برچسب:,ساعت 2:32 توسط جادوگر| 2 نظر |

Design By : topblogin.com