جادوی کلام
پسرک رنجور لبخند زد، تلخ و گفت: تو فرشته ای و نور می خوری، ما هم آدمیم و گاهی به جای نان و آب، غیرت می خوریم. تو اما نمی دانی غیرت چیست، زیرا آن روز که خدای غیور غیرت را قسمت می کرد تو نبودی و ما همه غیرت آسمان را با خود به زمین آوردیم.
فرشته گفت: من نمی دانم اینکه می گویی چیست، اما هر چه که باشد ضروری نیست، چون گفته اند که آدم ها بی آب و بی نان می میرند. اما نگفته اند که برای زندگی بر زمین ، غیرت لازم است.
پسرک گفت: نگفته اند تا آدم ها خود کشفش کنند. نگفته اند تا آدم ها روزی بپرسند چرا آب هست و نان هست و زندگی نیست؟
نگفته اند تا آدم ها بفهمند آب را از چشمه می گیرند و نان را از گندم. اما غیرت را از خون می گیرند و از عشق و غرور.
فرشته چیزی نگفت چون نه از عشق چیزی می دانست و نه از خون و نه از غرور.
فرشته تنها نگاه می کرد.
پسرک به فرشته گفت : بیا این نان را با خودت ببر. هیچ نانی دیگر ما را سیر نخواهد کرد. ما به غیرت خود سیریم.
نظرات شما عزیزان:
دوست عزیز سلام.ممنون از حضور گرمت. نظرتونو در مورد نون، آب و غیرت رو تا حدودی قبول دارم اما فکر کنم ما هم جزیی از جامعه ایم یعنی هر کدوم ما قسمتی از جامعه رو ساختیم اگه هر حرفی رو به جامعه نسبت بدیم، فکر کنم قسمتی هم به ما بر می گرده.پس اگه بخواهیم جامعه درست و منطقی داشته باشیم باید اول خودمون ... همیشه شادو موفق باشی
Design By : topblogin.com |